در خنده هایم ،گریه می خندد
شب ها دهانم بوی تنهایی می دهد
چشمانم ،در انتظار چند قطره اشک علشقانه
این را بدان
تنهایی بزرگترین نفرین روزگارست
ای کسی که به دل نوشته هایم زل زده ایی
بگو بازار سنگ فروش هادر کدامین کوچه است؟
به دنبال سنگی کمیابم
آیا سنگ صبور هم می فروشند؟
اگر جو.ابت آری است
آه دربساط نیست
به جایش چشم هایم را می فروشم
بگو برای چند دانه دلخوشی سراغ کدامین عطاری روم؟
در خنده هایم ،گریه می خندد
می گویند در شهر عاشقی طلسم ها در خوابند
اگر روزی مراگم کردی
سراغم را از کوچه های آافتابی بگیر...
سلام عزیز . وبلاگت جالبه . یه سری هم به ما بزن!!! موفق باشی.