الهی، زهی خداوند پاک که بنده گناه کند و تو شرم،کرم بود.
الهی، تو دوست می داری که من تو را دوست دارم با آن که بی نیازی از من . پس من چگونه دوست ندارم که تو مرا دوست داری با این همه احتیاج که به تو دارم.
الهی، من غریبم و ذکر تو غریب. و من با ذکر تو الف گرفته ام زیرا که غریب با غریب الف گیرد.
الهی، شیرین ترین عطاها در دل من رجای تو خداوند است و خوش ترین سخن ها بر زبان این گنهکار ،ثنای توست و دوست ترین وقت ها بر این بنده ی مسکین گنهکار ، لقای توست.
الهی ، مرا عمل بهشت نیست و طاقت دوزخ ندارم. اکنون کار با فضل تو افتاد.
الهی، اگر فردا گویند چه آوردی ؟ گویم : خداوندا ، از زندان، موی بالیده و جامه شوخگن و عالمی اندوه و خجلت توان آورد. مرا بشوی و خلعت فرست و مپرس!
تذکرة الاولیای عطار